.
انقلاب روح الله، انقلاب روحها بود. روحها، دستهبهدسته از این کوی و از آن کوی، از این دشت و از آن دشت، به پرواز درآمدند، شوقمندانه بههم پیوستند، بال در بال به سوی آسمان، بال گشودند، از زمین، از خاک، از قفس تن، از روزمَرّگِی، کَنده شدند، رهای رها از قیدها و بندها، به عالم معنیٰ بَر شدند، عالمی که به زندگی معنیٰ میبخشید و از بندبند آن، معنایی برمیکشید، حیاتآفرین.
با بَرشدنِ به عالم معنیٰ، زندگی دگر میشد. عالم معنیٰ، دمادم روحِ معنیٰ را به زندگی برمیدمید و آنگاه، پس از دورانی، زندگیِ به روح معنیٰ درآمیخته را، به سرچشمههای حیات فرود میآورد تا لبالب شود و سرمد.
که این حیاتیافتگی، به سرچشمه حیات دستیافتن، زندهشدن و زندهکردن، بهرهای از آن تلاش برای رهاشدگی از قفس تن و خاک زمینگیرساز بود، که با پرواز گروهی به عالم معنیٰ، در پرتو انقلاب روح الله، بهحقیقت میپیوست.
روحهای بههم پیوسته، و با هم اوجگیرنده، درهای حیات را میگشایند و به کالبَد جامعه حیات برمیدمند و جامعهٔ زنده را برای انسان زنده، پوینده و تلاشگر و حیاتآفرین، بنیان میگذارند.
امام، برای ساختن اینسان انسانهایی، با روحهایی همیشه در پرواز به سوی کوی دوست، به تلاش برخاست و محفل و درسها آراست و در این گوش و در آن گوش و در سرای این دل و در سرای آن دل، حدیث دوست را باز گفت.
حدیث کوی دوست، حدیث روشنایی بود. در روشنایی شکوفانشدن و برای روشنایی، قامتافرازیدن، شبها را شکستن و روزها را از افق «جان»ها بردماندن.
رسالت، بزرگ بود و راه دشوار و بازدارنده و سنگلاخها بسیار، بایستی مردانه و صبورانه گام در راه گذارد، نه از تیغ خنجرهای آخته هراسید و نه از تیغ زبانهای به شماتت آلوده.
امام، خود، اسوه بود، راهبلد راههای پُردِشنه و شماتت را سرافرازانه، بی آنکه خَم به ابرو بیاورد و دلپریش گردد، پیموده بود و پس از فراز رفتن به قلههای باشکوه مجد و عزّت، با چشماندازهای بَسدلگشا و روحافزا، مردمان را، مهرورزانه به آن افراشتهها فرامیخواند، تا در آن اوجها، غبار از آیینهٔ جان خویش بزدایند و جهانبین شوند و از جام جهانبین «جان» خویش، جایگاهِ زیبا و باشکوه خویش را ببینند که چِسان از خاکآلودگی، فسردگی، پژمردگی و کژراههروی بهدر آمده و میهمان سفرهٔ جانان گردیدهاند.
امام، با چراغ خرد و عمل، از این سوی به آن سوی رخت میکشید، تا «جان»های تربیتپذیر را بیابد و در کوی «جان» خویش، آن «جان»ها را راه آموزد و شیفتهٔ جانانشان سازد و با این «جان»های شیفته، یکایک مردمان را فراخیزاند، تا رایَتِ رسالت نبوی و عَلَم وحی را بر بامِ «جان»ها و بلندای جهان، برافرازند و انقلاب بزرگ معنوی و وحیانی را رقم بزنند و با شور و نشور مؤمنانه و خردمندانه، تخت و دیهیم استکبار جهانی و ایادی آنرا در این سرزمین دلاورخیز، از هم فروپاشند و پایههای نظام مقدس وحیانی را برافرازند.
امام، از آغاز حرکت، انقلاب و فراخیزی شورانگیز مردم را برای برچیدن نظام سلطه، مقدمه و زمینه میدانست برای نظامسازی، پیریزی نظم عادلانه و دادگسترانه، ریشهکنسازی فقر و بیسوادی و تاباندن روح معنیٰ و دانایی، به «جان»ها و زندگیها، دامنگیری و پرهیز از شرک و باریابی به بارگاه توحید.
در نگاه آن عزیز، که دقیقترین نگاه بود و پیوسته به جویبار وحی، هیچیک از هدفهای الهی اسلام، بی زیر و رو شدن جامعه و به کنار زدن خس و خاشاکها و روبیدن لایها و لجنها، و نظامسازی، بهحقیقت نمیپیوست، پایههای آنها افراشته نمیشد و مردم نمیتوانستند از آن نابها بهره برند و بر لب برکهٔ وحی آرام بگیرند.
امام، با این جهاننگری، در کانونها و حوزههای درسی و محفلهای علمی، برای نخستین بار، در حوزههای علمیه، با این گستردگی و ژرفا، از ولایت فقیه سخن به میان آورد، عالمانه زوایای آن را روشن ساخت و رمزهای این طرح از حکمرانی دینی را گشود و بهگونهای که درخور پیادهشدن و اجرا باشد، ارائه داد.
در نگاه این فقیه حکیم، ولایت فقیه، تنها یک نظریه نبود که کتاب گشوده شود و از آن، بحث به میان آید و تمام. خیر، نظریهٔ حکمرانی دینی بود. شاکله و ساختار حکمرانی دینی، بایستی برابر این نظریه و نقشه ریخته و نیروهای پیشبرنده، به شایستگی چیده میشدند.
امام و شاگردانِ مکتب وَحیانی امام، با این چشمانداز، نقشه و برنامه، که جزءجرء آن روشن بود و بایستهٔ پیادهسازی، فراخاستند و مردمان را به فراخیزی فراخواندند.
انقلاب، شور و نشور مردم، با رهبریهای داهیانه و هشیارانه امام، همّت، از جان گذشتگی، پشتکار و میانداری شاگردانِ عالم، فیلسوف، مفسّر، سیاستمدار و آگاه به رویدادهای بیرونسرزمینی و درونسرزمینیِ مکتب امام، به پیش رفت، شکوفان شد، بالید و بار و بَر داد.
انقلابِ اسلامی، در راستای انقلابِ نبوی بود. این شکوه پایدار و پرتوافشان، پس از پیمودنِ راههای پرفراز و فرود، گردنههای دشوارگذر، وادیها و برهوتهای پرخطر، پرتوافکنی از سینههایی به سینههایی، بارقهای از نور و شمّهای از آن شمیم دلاویز را در ۱۵ خرداد ۴۲ به جانها افشاند و در ۲۲ بهمن ۵۷، با میانداری و جانفشانی جانهای اوجگرفته، چشمهچشمه از ناب وحی را به جویبار سینهها گشود و با جانهایی که بهآیین، روشمند و قاعدهمند، خردمندانه بر لب جویبار وحی فرود آمده بودند، بزرگترین و باشکوهترین پدیده قرن را آفرید، پدیدهای که بنا نبود در تاریخ بماند و در سینهٔ تاریخ، حک شود و امروزیان و فرداییان، بر آن نظر افکنند و بگذرند.
خیر، بنا و برنامهاش بر این بود که تاریخ را بسازد و به همّت و تلاش، روشنگری و روشناندیشیهای تربیتشدگان و دانشاندوختگان مدرسه بزرگ ربوبی، برگبرگ آن در درازای تاریخ، برای رستاخیزآفرینی فرادیدها، به نمایش درآید و از آستان بلند جامعهٔ ایمانی، آویخته گردد.
به امید پایندگی و رستاخیزآفرینی انقلاب اسلامی و بههمپیوستگی و درهمتنیدگی با انقلاب مهدی آل محمّد